مترسک ها

ایستاده درباد شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامعه ای انباشته از پنبه وکاه

برسرمزرعه افتاده بلند،سایه اش سردو سیاه

نه نگاهش راچشم، نه کلاهش راپشم

سایه امن،کلاهش اما ،لانه ی پیر کلاغی است

که با قال ومقال و قار وقار از ته دل میخواند

آنکه می ترسد میترساند....

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 19:12 توسط مترسکـــ| |

زندگی جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

وکنارش عشق است

مثله یک حبه ی قند

زندگی راباعشق نوش جان باید کرد.


نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 12:23 توسط مترسکـــ| |

Design By : Night Melody