مترسک ها

غـم انگیز است
اگر تو را نخواهد...

مسخره است
اگــر نـفـهـمـی!!!

احمقانه است
اگر اصرار کنی.

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 18:23 توسط مترسکـــ| |

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:37 توسط مترسکـــ| |

می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم

لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

نوشته شده در چهار شنبه 19 بهمن 1390برچسب:,ساعت 17:32 توسط مترسکـــ| |

روزی هزار بار باید برای دوستانم توضیح بدم
که در دنیای بیرون از شعرهایم
پای هیچ عشقی وسط نیست!
باور که نمی کنند
جان تو را قسم می خورم...!

نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:47 توسط مترسکـــ| |

 

 

 

برای تو نمیدانم چگونه میگذرد...

 

 

 

 

 

اما برای من...

انگار بر گلویم خنجر گذاشته اند و نمی برند...

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:,ساعت 9:34 توسط مترسکـــ| |

شب که می شود

رؤیاها پا برهنه می شوند

بال و پر می گیرند در ذهنِ تارِ آدمها

تا کمی آرام گیرد

دل های خسته شان ...

نوشته شده در یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:,ساعت 16:4 توسط مترسکـــ| |

هی تو!!!
نزدیکتر نیا
من دست نیافتنی ام !!!

حَــــــ‍وّای کسی نـــــمی شــوم
که به هــــوای دیگری برود ...

 

 

نوشته شده در یک شنبه 20 آذر 1390برچسب:,ساعت 15:37 توسط مترسکـــ| |

ان چه که زیبا نیست

زندگی نیست

روزگار است...

بدون حضور تو...

نوشته شده در یک شنبه 13 آذر 1390برچسب:,ساعت 18:1 توسط مترسکـــ| |

وعده بهشتت مرا ادم نمی کند!!!
اغوشت را وعده بده
رستگارترین می شوم...

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:35 توسط مترسکـــ| |

می دانم که در بیداری
تو را نخواهم دید
چشمهایم را می بندم...

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:,ساعت 13:16 توسط مترسکـــ| |

 

خدایا...

 

کسی را که قسمت کس دیگریست...

سرراهمان قرارنده...

تاشبهای دلتنگیش برای ما باشد

وروزهای خوشش برای دیگری...

نوشته شده در شنبه 5 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:31 توسط مترسکـــ| |

قحطی عشق می آید!

7 نه،700 سال در قلبم ذخیره و پنهانت می کنم،

بگو(کنعانیان)
منتظر نباشند،

تقسیم شدنی نیستی،

حتی اگر یعقوب بیاید...

نوشته شده در شنبه 5 آذر 1390برچسب:,ساعت 19:28 توسط مترسکـــ| |

کی برام مرده
که من سه روزه براش تب و لرز کردم ؟!
نمیدونم!!!

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:34 توسط مترسکـــ| |

برای تو
برای چشمهایت!
برای من
برای درد هایم!
برای ما...
برای اینهمه تنهایی
ای کاش خدا کاری بکند...!

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:24 توسط مترسکـــ| |

دلم میسوزد برای زکریا که تو را ندیده مرد!!!
تمام درختهای انگور جهان از چشمهای تو آب میخورند ...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:21 توسط مترسکـــ| |

نه اینکه حرفی نباشد.
نه!
گلویی نمانده برای فریاد...!

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:20 توسط مترسکـــ| |

نه تلخم نه شیرین
مزه ی بی تفاوتی می دهم اینروزها
جنس حالم زیاد مرغوب نیست...!

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:5 توسط مترسکـــ| |

یک جــایی می رسـد

که آدم دست به خودکشی می زند

نه اینکه یک تیغ بردارد رگـش را بزند...

نــــه!

قید احساسش را می زند...!

نوشته شده در چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:37 توسط مترسکـــ| |

دلـت به ماندن نیست بـرو عزیزکم،

عشـق که گـدایی نـدارد.

یادت نیست مگر؟...

این نذر مـن بود،

که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم.

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:3 توسط مترسکـــ| |

نا امیدی همان امیدی است که بوی نا می گیرد

از بس که می مانده ته دل . . .

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 12:55 توسط مترسکـــ| |

به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم

من که حتی وسوسه سیب هم نداشتم...

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط مترسکـــ| |

سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست!
شاید کسی دارد

خفـــــه می شـــود

    پـشت یـک بـغـض  . . .

نوشته شده در پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط مترسکـــ| |

دلتنگم برای کسیکه مدتهاست...

بی آنکه باشد...

هرلحظه زندگی اش کردم...

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط مترسکـــ| |

یک روز بدون خنده روزیست که به هدر رفته

چارلی چاپلین

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:53 توسط مترسکـــ| |

به مترسکــ گفتن:چرا ایقدر غمگینی

گفت:من عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد!!!

حالا مترسکــ به همه پرنده ها میگه:هرچقدر دوست دارید نوکم بزنید ولی تنهایم نگذارید!!

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط مترسکـــ| |

ما اغلب از فرداها قرض میگیریم

تا وام خود را به دیروزها پس دهیم!!!

نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:25 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:40 توسط مترسکـــ| |



اين سماور جوش است ، پس چرا مي گفتي

ديگر آن خاموش است؟

باز لبخند بزن

قوري قلبت را ، زودتر بند بزن

توي آن، مهرباني دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چاي تو دم بکشد.

شعله اش را کم کن.

دست هايت ، سيني نقره نور

اشک هايم ، استکان هاي بلور

کاش استکان هاي مرا ، توي سيني دلت مي چيدي

کاشکي اشک مرا ميديدي.

خنده هايت قند است.

چاي هم آماده ست.

چاي با طعم خدا

بوي آن پيچيده است، از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزيز

توي فنجان دلم

چايي داغ بريز.

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:21 توسط مترسکـــ| |

دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یك كم از طلای خود حراج می‌كنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌كنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرك می‌شوی و تكه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشه‌ای كنار جعبه‌اش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانه‌های اشك كاشت...

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:18 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:25 توسط مترسکـــ| |

سلام بر پاییز زیبا فصل پاییز رو خیلی دوست دارم

 

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:7 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:57 توسط مترسکـــ| |

همه مطلبام پاک شد چه حیفــــــــــــــــــــــــــ

نوشته شده در سه شنبه 15 شهريور 1390برچسب:,ساعت 17:6 توسط مترسکـــ| |

ایستاده درباد شاخه ی لاغر بیدی کوتاه

برتنش جامعه ای انباشته از پنبه وکاه

برسرمزرعه افتاده بلند،سایه اش سردو سیاه

نه نگاهش راچشم، نه کلاهش راپشم

سایه امن،کلاهش اما ،لانه ی پیر کلاغی است

که با قال ومقال و قار وقار از ته دل میخواند

آنکه می ترسد میترساند....

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 19:12 توسط مترسکـــ| |

زندگی جیره مختصری است

مثل یک فنجان چای

وکنارش عشق است

مثله یک حبه ی قند

زندگی راباعشق نوش جان باید کرد.


نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 12:23 توسط مترسکـــ| |

Design By : Night Melody