مترسک ها

یک جــایی می رسـد

که آدم دست به خودکشی می زند

نه اینکه یک تیغ بردارد رگـش را بزند...

نــــه!

قید احساسش را می زند...!

نوشته شده در چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:37 توسط مترسکـــ| |

دلـت به ماندن نیست بـرو عزیزکم،

عشـق که گـدایی نـدارد.

یادت نیست مگر؟...

این نذر مـن بود،

که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم.

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:3 توسط مترسکـــ| |

نا امیدی همان امیدی است که بوی نا می گیرد

از بس که می مانده ته دل . . .

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 12:55 توسط مترسکـــ| |

به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم

من که حتی وسوسه سیب هم نداشتم...

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط مترسکـــ| |

سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست!
شاید کسی دارد

خفـــــه می شـــود

    پـشت یـک بـغـض  . . .

نوشته شده در پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:33 توسط مترسکـــ| |

دلتنگم برای کسیکه مدتهاست...

بی آنکه باشد...

هرلحظه زندگی اش کردم...

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:58 توسط مترسکـــ| |

یک روز بدون خنده روزیست که به هدر رفته

چارلی چاپلین

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:53 توسط مترسکـــ| |

به مترسکــ گفتن:چرا ایقدر غمگینی

گفت:من عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد!!!

حالا مترسکــ به همه پرنده ها میگه:هرچقدر دوست دارید نوکم بزنید ولی تنهایم نگذارید!!

نوشته شده در سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط مترسکـــ| |

ما اغلب از فرداها قرض میگیریم

تا وام خود را به دیروزها پس دهیم!!!

نوشته شده در شنبه 16 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:25 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:40 توسط مترسکـــ| |



اين سماور جوش است ، پس چرا مي گفتي

ديگر آن خاموش است؟

باز لبخند بزن

قوري قلبت را ، زودتر بند بزن

توي آن، مهرباني دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چاي تو دم بکشد.

شعله اش را کم کن.

دست هايت ، سيني نقره نور

اشک هايم ، استکان هاي بلور

کاش استکان هاي مرا ، توي سيني دلت مي چيدي

کاشکي اشک مرا ميديدي.

خنده هايت قند است.

چاي هم آماده ست.

چاي با طعم خدا

بوي آن پيچيده است، از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزيز

توي فنجان دلم

چايي داغ بريز.

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:21 توسط مترسکـــ| |

دستمال كاغذی به اشك گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یك كم از طلای خود حراج می‌كنی؟
عاشقم
با من ازدواج می‌كنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرك می‌شوی و تكه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشه‌ای كنار جعبه‌اش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمال‌های كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانه‌های اشك كاشت...

نوشته شده در سه شنبه 12 مهر 1390برچسب:,ساعت 10:18 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

 

نوشته شده در دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:,ساعت 9:25 توسط مترسکـــ| |

سلام بر پاییز زیبا فصل پاییز رو خیلی دوست دارم

 

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 17:7 توسط مترسکـــ| |

به جذابترین گروه اینترنتی یاهو ملحق شوید | BestIranGroups

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 16:57 توسط مترسکـــ| |

Design By : Night Melody