مترسک ها
یک جــایی می رسـد دلـت به ماندن نیست بـرو عزیزکم، این نذر مـن بود، که کوه شوم و پای نبودنهایت بمانم. نا امیدی همان امیدی است که بوی نا می گیرد از بس که می مانده ته دل . . . به کدامین گناه از بهشت آغوشت رانده شدم من که حتی وسوسه سیب هم نداشتم... سکوت ، همیشه نشانه رضایت نیست! خفـــــه می شـــود پـشت یـک بـغـض . . . دلتنگم برای کسیکه مدتهاست... بی آنکه باشد... هرلحظه زندگی اش کردم... یک روز بدون خنده روزیست که به هدر رفته چارلی چاپلین به مترسکــ گفتن:چرا ایقدر غمگینی ما اغلب از فرداها قرض میگیریم تا وام خود را به دیروزها پس دهیم!!!
دستمال كاغذی به اشك گفت: سلام بر پاییز زیبا فصل پاییز رو خیلی دوست دارم
که آدم دست به خودکشی می زند
نه اینکه یک تیغ بردارد رگـش را بزند...
نــــه!
قید احساسش را می زند...!
عشـق که گـدایی نـدارد.
یادت نیست مگر؟...
شاید کسی دارد
گفت:من عاشق پرنده ای بودم که از ترس من از گرسنگی مرد!!!
حالا مترسکــ به همه پرنده ها میگه:هرچقدر دوست دارید نوکم بزنید ولی تنهایم نگذارید!!
اين سماور جوش است ، پس چرا مي گفتي
ديگر آن خاموش است؟
باز لبخند بزن
قوري قلبت را ، زودتر بند بزن
توي آن، مهرباني دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چاي تو دم بکشد.
شعله اش را کم کن.
دست هايت ، سيني نقره نور
اشک هايم ، استکان هاي بلور
کاش استکان هاي مرا ، توي سيني دلت مي چيدي
کاشکي اشک مرا ميديدي.
خنده هايت قند است.
چاي هم آماده ست.
چاي با طعم خدا
بوي آن پيچيده است، از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزيز
توي فنجان دلم
چايي داغ بريز.
قطره قطرهات طلاست
یك كم از طلای خود حراج میكنی؟
عاشقم
با من ازدواج میكنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرك میشوی و تكهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی كجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشهای كنار جعبهاش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال كاغذی مچاله شد
مثل تكهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای كاغذی
فرق داشت
چون كه در میان قلب خود
دانههای اشك كاشت...
Design By : Night Melody |